سفارش تبلیغ
صبا ویژن


محاورات

http://dialogs.blogfa.com/post-14.aspx


نوشته شده در جمعه 89/6/26 شروع محاوره 12:21 عصر توسط فیلسوفچه | ادامه‌ی محاوره ()

جناب تری جونز، کشیش محترم آمریکایی، پدر مقدس؛

دیروز شما سوزاندن کتاب مقدس دین من را به جرمی ناکرده دستور داده بودید! دستوری که به وعده همان قرآن از پیش نیز می دانستیم که عملی نخواهد شد و کسی را یارای از بین بردن این معجزه خاتمیت نیست!

(*بعداْ نوشت: گرچه چند روز بعد از روزی که وعده داده بودی نمایشی راه انداختی اما هنوز هم سر حرف قبلی ام هستم که "کسی را یارای از بین بردن معجزه خاتمیت نیست"! چراکه این وعده پروردگار من است.)

نمی‌دانم پیش از صدور آن دستور، فرصت کرده بودید یا نه که شاید بعد از سال‌ها از توهمات خود به درآیید و غبار از تن کتاب مقدس دین خود بزدایید و تورقی کنید انجیل را تا به یاد آورید که عیسای نبی بر سر کوه فرمود « خوشا به حال آنان که برای برقراری صلح در میان مردم کوشش می‌کنند، زیرا ایشان فرزندان خدا نامیده خواهند شد» [انجیل متی، موعظه سرکوه، راز خوشبختی]

جناب تری جونز، پدر مقدسی که امروز حتی فرزند خدا بودن خود را نقض کرده‌اید؛

پیش از یازده سپتامبر را نمی‌دانم در چه احوالی به سر برده اید اما بعد از آن را شک ندارم که در خواب عمیقی گذرانده‌اید که تازه به یاد آورده‌اید بعد از چند سال، واکنشی در برابر آن حادثه نشان دهید! بی‌گمان همین خواب چند ساله قوای ادراکی شما را مختل نموده که احکام و فرامین پیامبر خودتان –و البته ما- را  فراموش کرده‌اید و از یاد برده‌اید که مدعی صلح طلبی بوده‌اید!

نمی‌دانم حتی پیش از حادثه‌ی 11 سپتامبر که کشورتان -به گمان خودتان- در صلح و آرامش و آزادی به سر می‌برد فرصت کرده بودید نگاهی به کتاب مقدس خود بیاندازید یا نه؟ قرآن مقدس ما که دیگر پیشکش خودمان!

اما می‌دانم که هیچ از پیامبر ما نمی‌دانید و قرآن ما را تا به حال نخوانده‌اید، که اگر فرصتی برای خواندن داشتید همان انجیل‌های خاک گرفته‌ی خود را تکانی می‌دادید.

می‌دانم که نمی‌دانید ما به حکم همان قرآنی که در دستمان است و شما دیروز ناخوانده قصد سوزاندش را کرده بودید، به عیسی (علی نبینا رحمه) همچون محمد (صلی الله علیه و آله) ایمان داریم.

انجیل برای ما محترم است آقای تری جونز و اعمال وحشیانه‌ی به ظاهر پیروان آن، حتی اندکی از احترام ما به آن کتاب مقدس را نخواهد کاست.

شما را به حکم کتاب مقدس خودم، قرآن، که از آن کاملاً ناآگاه هستید، محکوم نمی‌کنم. اما اگر هنوز آثاری از انسانیت در شما باقی مانده باشد، شما را با شرمندگی از این واقعیت به حال خود رها خواهم ساخت که من و بسیاری از هم‌وطنانم در همان سرزمینی که شما گمان‌های بدی درباره‌اش دارید، در کمال آزادی به مطالعه‌ی انجیل شما پرداخته‌ایم و بند بند آن را چه بسا بهتر از خود شما به یاد داریم!

بله آقای تری جونز!

اگر قرآن ما را به غلط به شما معرفی کرده‌اند، اگر در کشور صلح طلب و آزادی‌خواه شما فرصتی برای مطالعه و تحقیق درباره‌ی قرآن ما نبوده است، اگر ذهن شما را به جای آماده کردن برای رویارویی با حق و حقیقت، تنها از دشمنی و دروغ پر کرده‌اند و به خاطر منافع خودشان، از خاتم‌النبیین چهره‌ای خشن برای شما ترسیم کرده‌اند، باید بدانید که در سرزمین اسلامی من چنین نبوده است!

من در سرزمینم، بر خلاف شما که هیچ از محمد امین نشنیده‌اید، به برکت کتاب مقدسم، قرآن، عیسی ناصری را به درستی شناخته‌ام. من بر خلاف شما که امکان خواندن کتاب مقدس ما، قرآن، را نداشته‌اید، انجیل شما را بی هیچ کم و کاستی در اختیار داشته‌ام و آن را در کمال آزادی خوانده‌ام و از یاد نبرده‌ام که در آن حضرت عیسی فرموده است که:

«گفته شده است که هرکس مرتکب قتل شود، محکوم به مرگ باشد. اما من می‌گویم که حتی اگر نسبت به برادر خود خشمگین شوی و بر او فریاد بزنی، باید تو را محاکمه کرد؛ و اگر برادر خود را «ابله» خطاب کنی، باید تو را به دادگاه برد؛ و اگر به دوستت ناسزا گویی، سزایت آتش جهنم می‌باشد». [انجیل متی، احکام تورات]

چطور است که برای محاکمه و مجازات شما، برای یک بار هم که شده شما را به خواندن کتاب مقدس خودتان مجبور ساخت آقای تری جونز؟!

------------------------------------------------------

*کمی برای چنین نامه‏ای دیر به فکر افتادیم...

*قرار بود اینجا دیگر به روز نشود، اما اهمیت موضوع باعث شد تا هم در اینجا و هم در بلاگفایمان نامه را به نمایش درآوریم. نظری اگر داشتید تشریف فرما شوید به منزلمان در بلاگفا.

 


نوشته شده در جمعه 89/6/19 شروع محاوره 7:48 عصر توسط فیلسوفچه | ادامه‌ی محاوره ()

http://dialogs.blogfa.com/post-12.aspx


نوشته شده در جمعه 89/6/19 شروع محاوره 9:0 صبح توسط مهندسچه | ادامه‌ی محاوره ()

در کنار عبادات کرده و ناکرده‌ام، این شب‌ها فرصتی بود برای بازاندیشی درباره‌ی آنچه کرده‌ام و تفکر درباره‌ی آنچه می‌خواهم انجام دهم. اینجا نیز، که دقیقاً برای یک ماه نااندیشه‌هایم را به نمایش گذاشته بود، از بازاندیشی و تفکر محروم نماند.

نوشته شده در جمعه 89/6/12 شروع محاوره 3:8 عصر توسط فیلسوفچه | ادامه‌ی محاوره ()

بازهم شبهای قدر و بازهم نشستن در سوگ شهادت مظلومانه‏ی حضرت علی و بازهم...

اینجا تا بعد از این شب‏ها تعطیل است.

نوشته شده در یکشنبه 89/6/7 شروع محاوره 5:36 صبح توسط فیلسوفچه | ادامه‌ی محاوره ()

دیشب برای هزارمین بار چشمم به هسته‏های زردآلویی که مدت‏‏هاست -به امید شکسته شدن و نوش جان شدن مغزهایشان!- روی میزم به انتظار مانده‏اند، افتاد. اما این بار با دیدن آن‏ها این فکر به ذهنم رسید که: فصل زردآلو هم تمام شد! فصل زردآلو هم تمام شد؟! ای وای! چه زود گذشت! تابستان هم رو به اتمام است... چطور اینقدر سریع گذشت؟! چه کاری از پیش بردم در این مدت؟!

هیچ!

و بی‏اختیار، با تأسفی وصف ناشدنی، این چند دوبیتی خیّام را زیر لب تکرار کردم:

بنگر به جهان، چه طرح بربستم؟ هیچ!          واز حاصل عمر، چیست در دستم؟ هیچ!

شمع طربم، ولی چو بنشستم، هیچ!            من جام جمم ولی چو بشکستم، هیچ!

* * *

افسوس که بی‏فایده فرسوده شدیم             وز داس سپهر سرنگون سوده شدیم

دردا و ندامتــــا که تا چشـــم زدیــــم              نابوده به کام خویــــش نابوده شدیم

* * *

اسرار ازل را نه تو دانــــــی و نه من               وین حل معما نه تو خوانـــی و نه من

هست از پس پرده گفتگوی من و تو               چون پرده بر افتد نه تو مانی و نه من

* * *

از من اثری ز سعی ساقی مانده است        وز زمزمه‏ی عطر اقاقــــی مانده است

وز باده‏ی دوشین قدحــــی بیش نماند         از عمر ندانم که چه باقی مانده است

خاطره نوشت: در دوران کارشناسی، استادی داشتیم که خیلی حال و هوای عرفانی داشت! اما گاهی حرف‏هایی می‏زد که یا واقعاً گزاف بود یا هنوز سواد ما قد نمی‏داد که عمق حرف‏های ایشون رو درک کنیم!!! (این استاد محترم، از اون تیپ آدم‏هایی بود که با هر وسیله‏ای می‏خواست خدا رو اثبات کنه! حتی از پشت سد پتانسیل خدا را درمی‏آورد!!!). در یکی از امتحاناتی که با همین استاد داشتیم، اواسط امتحان فرمودند که هرکس یکی دو بیت شعر هم روی برگه‏ی پاسخش برام بنویسه! حالا جالب اینجا بود که بعضی از بچه‏ها، با شنیدن این حرف تمرکزشون رو از دست دادند و همش به مخ مبارک فشار می‏آوردند تا یک شعر پیدا کنند! اما من بدون یک لحظه درنگ، نوشتم:

اسرار ازل را نه تو دانــــــی و نه من               وین حل معما نه تو خوانـــی و نه من

هست از پس پرده گفتگوی من و تو               چون پرده بر افتد نه تو مانی و نه من

چه جساراتا! امیدوارم اگر زمانی -دور از جون- استاد شدم، از اینجور دانشجوهای ...بیب... گیرم نیاد!


نوشته شده در جمعه 89/6/5 شروع محاوره 5:28 صبح توسط فیلسوفچه | ادامه‌ی محاوره ()

گاهی می‌شنوم که برخی با افتخار از اینکه در عمرشان حتی یک کتاب داستان یا رمان نخوانده‌اند صحبت می‌کنند! اما من همیشه در دل برای داستان‌ها و رمان‌های نخوانده‌ای که شاید هیچ وقت هم فرصت خواندن‌شان را پیدا نکنم، تأسف می‌خورم. البته این تأسف نه برای هر داستانی است و نه برای هر نویسنده‌ای! اما به راستی از دست دادن برخی شاهکارها، مثل گذشتن از تلّی از طلا و جواهر است، بی‌آنکه درکی از میزان بها و ارزش آن داشته باشیم.

گرچه در مقامی نیستم که نظر کارشناسانه در این زمینه بدهم، اما نظر شخصی خودم این است که برخی از آثار که در تاریخ ماندگار شده‌اند، چیزی برای گفتن داشته‌اند. گویی لحظه‌ای از بشریت در آن‌ها به ثبت رسیده است که خواندنش برای هر نسلی نکته‌ای عبرت‌آموز دارد. گاه حسنات و خوبی‌های انسان‌هایی نیک سرشت است که در داستانی به تصویر کشیده می‌شود و گاه بدی‌ها و کژی‌های دیوصفتان. و در هر دو حال با تمرکزی که در طول داستان نسبت به آن خوبی یا بدی به وجود می‌آید، چه بسا تأثیری به مراتب شگرف‌تر از هزار موعظه به وجود آید. البته باز هم تکرار می‌کنم، چنین ادعایی درباره‌ی هر اثری صدق نمی‌کند و حتی درباره‌ی یک اثر ضعیف یا بد، ممکن است نتیجه‌ای عکس این موضوع را نیز به بار آورد.

برای مثال، داستان بینوایان را به خاطر آورید... البته تقریباً یقین دارم که کمتر کسی از نسل ما، به برکت نسخه‌های متعدد تصویری این داستان در قالب فیلم یا سریال یا حتی کارتون، به خواندن این رمان مشهور همت گماشته باشد! اما با این حال، آیا کسی قادر به انکار عظمت و تأثیرگذاری آن است؟!

نکته‌ای دیگری که شاید به کار دفاع از داستان‌ها و رمان‌های خوب و ارزنده بیاید، این است که به کار بردن روش تمثیلی و بیان یک موضوع در قالب یک داستان، نه تنها در ادبیات شیوه‌ای مرسوم به شمار می‌آید که حتی در متون مقدس، منجمله کتاب آسمانی ما مسلمانان، قرآن مجید، نیز به کرّات مورد استفاده قرار گرفته است. بنابراین، شاید به همین راحتی نتوان دم از بی‌فایدگی مطالعه‌ی چنین کتاب‌هایی زد. اما چراغ امروز:

عنوان کتاب: بیست و سه قصّه

نویسنده: لئون تولستوی

مترجم: همایون صنعتی زاده

نشر قطره

قیمت (چاپ چهارم 1386) 3500 تومان

تعداد صفحات: 325

در یادداشت مترجم این اثر، نقل قولی از لودویگ ویتگنشتاین، فیلسوف بلند آوازه‌ی معاصر آمده است که خطاب به برتراند راسل، دیگر فیلسوف بزرگ قرن بیستم گفته:

«داستان‌های تولستوی را که تازه منتشر شده، خواندم. عالی است. اگر نخوانده‌ای بگیر و بخوان.»

شاید برای من که تاحدی آشنا به پیچیدگی‌های اندیشه‌ی این دو فیلسوف هستم، چنین تعریفی بیش از پیش بر ارزش کتاب بیافزاید اما شک ندارم در اینکه این اثر، بی‌هیچ تعریف و تاییدی بازهم ارزش خواندن را دارد، آن هم نه یک بار، بلکه چندین و چند بار!

کتاب بیست و سه قصه، همانطور که از نامش پیداست، مجموعه داستان‌های کوتاهی از لئون تولستوی است که همانطور که مترجم متذکر شده است، بی‌شباهت به قصه‌پردازی‌های مولانا در مثنوی نیست. تولستوی نیز، همچون مولانا که در آن اثر، تکیه بر قرآن داشته در نگارش این داستان‌ها از انجیل الهامتی گرفته است. حتی در مواردی، خواننده‌ی آشنا به باورهای اسلامی، ردّپایی نیز از اسلام و باورهای مسلمانان در آن می‌یابد که این امر، بی‌تاثیر از محیط زندگی تولستوی و همجواری او با مسلمانان نیست.

سراسر داستان‌های او، با وجود همه‌ی سادگی گفتارش که گویی برای کودکان نوشته شده‌اند، مملو از نکات عبرت‌آموز اخلاقی است و این نکته حتی از نام برخی از داستان‌های او، همچون «بدی وسوسه آور است و نیکی پایدار» -داستانی درباره وسوسه‌ی شیطان و ناکام ماندنش در برابر خیر و نیکی- آشکار است.

خواندن داستان‌های کوتاه و پربار این کتاب را به همه‌ی آن‌هایی که از خواندن این قسم کتاب‌ها روی‌گردانند، توصیه می‌کنم. شاید این گام، گامی باشد در جهت آشتی آن‌ها با بخش عظیمی از گنجینه‌ی میراث فکری بشر!


نوشته شده در پنج شنبه 89/6/4 شروع محاوره 6:51 صبح توسط فیلسوفچه | ادامه‌ی محاوره ()

دومین روز حضور در مدینه‌ی منوره، مصادف بود با نیمه‌ی شعبان و سالروز ولادت امام زمان(عج). برای اقامه‌ی نماز صبح راهی حرم نبوی شدم و پس از نماز به سمت بقیع رفتم.
درب قبرستان اندکی بعد از نماز صبح تا حدود ساعت 7 به روی علاقه‏مندان گشوده می‌شود و معمولاً شیعیان و به خصوص ایرانیان بخش اعظم زائران این قبرستان را تشکیل می‌دهند. سطح قبرستان نسبت به محیط اطراف -که ایرانیان آن را «بین‌الحرمین» می‌نامند- 4-5 متر بالاتر است. هنگام باز شدن در ورودی، جمعیت مشتاق با شتاب از روی سطح شیب‌دار بالا می‌دوند تا از نخستین کسانی باشند که به نزدیکی قبور ائمه می‌رسند. با اندکی تأخیر و با خلوت‌تر شدن مسیر ورودی، بالا رفتم. پشت در اصلی قبرستان، عده‌ای مشغول خواندن زیارت‌نامه بودند. از کنار ایشان گذشتم و وارد بقیع شدم. قبور امام حسن(ع)، امام سجاد(ع)، امام باقر(ع) و امام صادق(ع) در محوطه‌ای در سمت راست که توسط نرده‌هایی محصور شده بود، قرار داشت؛ این را از ازدحام ایرانیان در این قسمت می‌شد حدس زد. هوا هنوز تاریک بود و در آن شلوغی چیزی دیده نمی‌شد. با روشن‌تر شدن هوا توانستم زمین خاکی قبرستان و سنگ قبرهای ایستاده را در جای جای آن ببینم. [بعدها فهمیدم قبور ائمه در کنار قبور ابوطالب (عموی پیامبر) و فاطمه بنت اسد (مادر گرامی امام علی)، در فضایی است که دیوار بسیار کوتاهی آن را احاطه کرده است.]
نکته‌ای راجع به مظلومیت ائمه‌ی مدفون در بقیع ذهنم را آزار می‌دهد:
اهل سنت عصمت ائمه را نمی‌پذیرند؛ البته به نظر من آزادند چنین عقیده‌ای داشته باشند. اما به هیچ‌وجه منطقی به نظر نمی‌رسد که با چنین توجیهی به قبرستان تعدی کنند. این ائمه حتی اگر -از نظر اهل تسنن- امام و معصوم نیستند، از اهل‏بیت و خاندان نبوتند. چگونه تخریب قبور اهل‏بیت پیامبر توجیه خواهد شد؟ آیا خودخواهی نیست که با تکیه بر عقیده‌ی خود، قبور چهار تن از پیشوایان مذهبی دیگر را با خاک یکسان کنیم؟ وجدان انسان چگونه می‌تواند مجوز چنین گستاخی و ظلمی را صادر کند؟!
رفتار مذموم مسئولین عرب با بقیع البته می‌تواند برای ما عبرت‌آموز باشد؛ آن‌جا که در شهر خودمان به بهانه‌ی وجود مرقد مطهر امام رضا(ع) برای پیروان سایر ادیان محدودیت ایجاد می‌کنیم... در تحقیقاتی که طی انجام پروژه‌های درسی‌ام انجام می‌دادم، متوجه شدم که کلیساهای اندک شهر مشهد -حداقل به صورت رسمی- اجازه‌ی فعالیت ندارند و حتی ساکنان آن‌ها از گفتن این‌که این‌جا کلیساست وحشت دارند! آیا چنین رفتاری با کلیساها در کشور ما، تفاوتی با رفتار حکمرانان وهابی عربستان با بقیع دارد؟

*بعداً نوشت: لطفاً به ادامه محاوره توجه کنید و نظری اگر داشتید حتماً بیان کنید.


نوشته شده در سه شنبه 89/6/2 شروع محاوره 7:8 عصر توسط مهندسچه | ادامه‌ی محاوره ()

در دنیای امرروز، گذشته از فرقه‌های بی‌شماری که به مرور زمان در دل ادیان پیدا شده، چند دین بزرگ و مطرح وجود دارد که پیروان هریک از آن‌ها ادعای حقانیت آن دین را دارند و بر این باورند که چه در دنیا و چه در آخرت، اهل نجات و رستگاری هستند. (اگر جز این می‌پنداشتند، یعنی اگر گمان می‌کردند دین ایشان حق کامل نیست و خودشان یقیناً اهل نجات و رستگاری نخواهند بود، محال بود که بدان دین پایبند باشند). اما در میان فلاسفه، سه دیدگاه عمده نسبت به این کثرت ادیان وجود دارد (فعلاً دیدگاه اسلام را از موضع فلاسفه جدا می‌کنم و در آخر به آن خواهم پرداخت). برای شروع محاوره، اولین و شاید قدیمی‌ترین دیدگاه فلاسفه را معرفی می‌کنم و با هم به محاوره درباه‌ی آن خواهیم نشست.

اولین دیدگاهی که در این زمینه به طور نظام‌مند و مشخص در میان فلاسفه مورد توجه قرار گرفت، دیدگاه «انحصارگرایانه» نام دارد. این دیدگاه، گرچه در میان پیروان هر دینی به چشم می‌خورد، ولی عمدتاً مربوط به دنیای مسیحیت می‌شود. شاید دلیل این امر در آموزه‌های «گناه اولیه» و «فدیه» مسیحیان نهفته باشد. مسیحیان، آدمی را به واسطه‌ی گناه اولیه‌ای که موجب طرد آن‌ها از بهشت شد، ذاتاً گناهکار می‌دانند و معتقدند مسیح، پسر خدا، برای نجات آدمیان و پاک کردن آن گناه اولیه به زمین آمد و خود را، در جریان مصلوب شدن، «فداء» کرد تا آدمیان بتوانند به رستگاری برسند. اما این رستگاری و نجات تنها در صورتی شامل حال کسی می‌شود که به مسیح ایمان آورده باشد و فدا شدن او در راه رستگاری بشر را درک کرده باشد. بنابراین غیرمسیحیان ممکن نیست که اهل نجات و رستگاری به شمار آیند.

قطعاً چنین باوری برای ما و شاید پیروان بعضی ادیان دیگر قابل قبول نیست. چراکه ما بر خلاف مسیحیت، انسان را موجودی فرض نمی‌کنیم که همراه با گناه زاده شده باشد، بلکه او را لوح پاکی می‌دانیم که نیّات و اعمال خود او بر این لوح نقش می‌آفریند. اما اگر از مبنای مسیحیان برای قبول دیدگاه انحصارگرایانه بگذریم، آیا به طور کلی چنین دیدگاهی می‌تواند مورد پذیرش باشد؟

برای روشن‌تر شدن بحث، سوال را اینطور مطرح می‌کنم که آیا باور به حقانیت تنها یک دین و بطلان سایر ادیان و اهل نجات و رستگاری دانستن تنها عده‌ای که پیرو آن دین خاص هستند و گمراه و اهل شقاوت دانستن سایرین، رواست؟

*بعداً نوشت 1: در پاسخ به پرسش‌ها سعی کنید از منظر درون دینی به موضوع فکر نکنید و از بیرون به مساله بنگرید. یعنی فرض کنید ورای همه‌ی دینداران ایستاده‌اید و به موضع‌گیری‌های ایشان نگاه می‌کنید. در ضمن، به دلایل روانی و احساسی موضع‌گیری‌های مختلف درباره‌ی تکثر ادیان، در عین اینکه با اهمیت هستند، از حوزه‌ی بحث ما خارجند. زیرا ما به دنبال ربط و نسبت‌های منطقی و عقلانی هستیم.

*بعداً نوشت2: در بررسی موضوع کثرت ادیان، می توان مؤلفه‌های مختلفی را در نظر گرفت. اما ما فعلاً تنها با دو مؤلفه کار داریم: 1- حقانیت ادیان 2- رستگاری و نجات پیروان ادیان. یعنی ما در این محاوره قصد بررسی این را داریم که اولاً درباب حقانیت ادیان مختلف چه دیدگاهی باید داشت؟ ( فعلاً این سوال محدود می‌شود به اینکه آیا تنها یکی را باید حق دانست آنطور که در انحصارگرایی مطرح هست یا نه؟) و ثانیاً بعد از روشن شدن موضع ما درباب حقانیت ادیان، باید دید که در تلقی ما پیروان دیگر ادیان می‌توانند نجات یافته و رستگار باشند یا نه؟

البته پیگیری این بحث در ابعاد اجتماعی و سیاسی نیز جای بحث فراوان دارد. اینکه آیا باید در برابر پیروان دیگر ادیان قائل به تسامح بود یا نه، خود بحثی مفصل و با اهمیت است. اما این بحث از محدوده‌ی بحث ما به دور است. چراکه میان موضع ما درباره دو مؤلفه‌ی پیش‌گفته و این مؤلفه اخیر، ارتباط و تلازم منطقی وجود ندارد. یعنی در هر موضعی که باشیم، بازهم می‌توان قائل به تسامح بود و از آن دفاع کرد یا برخلاف آن رفتار کرد. به خصوص که هر دو شیوه‌ی برخورد هم در طول تاریخ دیده شده است. (برای آنکه پرونده این بحث همین‌جا بسته شود، دلیلی برای این ادعا می‌آورم: برخی از طرفداران تسامح میان پیروان ادیان، که عمدتاً در قرون اخیر می‌زیسته‌اند، بر این باورند که بحث حقانیت ادیان و رستگاری و نجات پیروان آن‌ها، بحثی ماورایی و مربوط به دنیایی پس از این دنیاست. حال آنکه بحث تسامح، مربوط به ارتباطات این دنیایی است و باید با معیارها و ملاک‌های این دنیایی سنجیده شود. در این دنیا هر انسانی به دنبال تنازع بقاست، بنابراین از جنگ و ستیز روی‌گردان است. پس بهتر آن است در ارتباط با پیروان سایر ادیان به طور مسالمت‌آمیز رفتار کنیم تا دیگر شاهد جنگ‌های عظیم بین ادیان، همچون جنگ‌های خانمان‌سوز صلیبی نباشیم.)

 


نوشته شده در دوشنبه 89/6/1 شروع محاوره 9:47 صبح توسط فیلسوفچه | ادامه‌ی محاوره ()