سفارش تبلیغ
صبا ویژن


محاورات

حدس می‌زدم که تا حالا همچین چیزی ندیده باشه و براش جالب باشه. برای همین دست کوچکش را گرفتم و به سمت آن‌ها بردمش. وقتی چشمش به آن‌ها افتاد، با شادی کودکانه‌ای در پای آن‌ها نشست و با دقت و تعجب به آن‌ها نگاه کرد.

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید

کمی بعد، او که تازه حرف زدن را آموخته بود، با اشاره به یکی از آن‌ها پرسید «این چیه؟»

گفتم «این گل بنفشه است!»

کمی بیشتر به گل‌ها نگاه کرد و در حالیکه می‌خندید، گویی کشف بزرگی کرده باشد

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید

، به بنفشه‌های رنگارنگ دیگر اشاره کرد و گفت: «پس این هم زرده است... اینم سفیده است... اینم (اشاره به برگ گل‌ها) سبزه است...»!!!

اکتشافات و ابداعات دخترک شیرین زبان به این جا ختم نشد و باز با اشاره به سیاهی وسط گل‌ها و با خنده‌ای مضاعف گفت: «اینم سبل‌های(=سبیل) گله؟... ههه! سبلهاشو نگاه... سبلهاشو نگاه...»!!!

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنیدتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنیدتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید

بیشتر ما آدم‌بزرگ‌هایی که با کودکان سروکار داشته‌ایم، دست‌کم یک‌بار با این سوال از سوی آن‌ها مواجه شده‌ایم که «این چیه؟!». معمولاً هم در پاسخ به آن‌ها به گفتن نام آن چیز اکتفا می‌کنیم. در این زمان است که اگر کودک با معنای آن نام آشنا باشد با تعجب او و واکنش‌های احتمالی بعدی او، مثل همان ابداع نام گل سفیده و زرده و... روبرو می‌شویم و اگر آن کودک معنای آن نام را نداند با سوال بعدی او درباره‌ی اینکه «این نام یعنی چی؟» مواجه می‌شویم. گاه از این واکنش‌های کودکانه تعجب می‌کنیم ولی بیشتر اوقات از خنده روده‌بر می‌شویم! انگار فراموش کرده‌ایم که خودمان هم زمانی کودک بوده‌ایم و اسامی بسیاری از چیزها یا معنی بسیاری از آن‌ها را نمی‌دانستیم. آن‌قدر این روال تعریف هر چیز با یک نام برایمان عادی شده است که دیگر تعجب کودکانه‌مان را از این نام‌گذاری‌ها فراموش کرده‌ایم.

اما امروز که می‌خواستم کار وبلاگ‌نویسی را آغاز کنم، اندکی از آن حس کودکانه برایم تکرار شد. برای شروع نوشتن در این محیط مجازی و مالکیت بخشی از آن می‌بایست خودم را با یک نام و شناسه تعریف می‌کردم! حال آن کودکی را داشتم که با ناشناخته‌ای روبرو شده است و می‌پرسد این چیست؟! آن ناشناخته خودم بودم و درحالی که خودم پرسش‌کننده بودم، پاسخ‌دهنده هم باید خودم می‌بودم! اگر از شما بخواهند خود را با تنها یک نام تعریف کنید، چه می‌کنید؟

اولین پاسخی که به ذهن می‌رسد، این است که نامی را به زبان بیاوریم که سال‌ها پیش، پدر و مادرمان برایمان برگزیده‌اند و آن را تقریباً برای همیشه به ثبت رسانده‌اند و در این مدت با آن نام شناخته می‌شده‌ایم. اما نه! به این سادگی هم نیست. چون خوب که فکر می‌کنم، می‌بینم از همان روزی که آن نام را برای ما به ثبت رسانده‌اند، چندین نام دیگر نیز برای ما در مکان‌ها و موقعیت‌های دیگر به ثبت رسیده است که گاه حتی بیشتر از آن نام اهمیت داشته است. و جالب اینکه این نام‌های متعدد و به یک اعتبار ثانویه از آن جهت که بعد از تعیین نام ما از سوی والدین، وضع شده‌اند- و به اعتباری دیگر اولیه از این جهت که اغلب در شناساندن ما نسبت به نام انتخابی والدین، اولویت دارند- به شکل کاملاً نامأنوسی متشکل از اعداد و ارقام هستند! مثل شماره‌ی شناسنامه یا کد ملی که بلافاصله بعد از ثبت نام ما در دفترخانه‌های رسمی ثبت احوال ضمیمه‌ی نام‌مان می‌شود و تا آخر عمر در بیشتر امور اداری و رسمی با آن شماره شناخته می‌شویم، یا مثل انواع شماره‌های دانش‌آموزی و دانشجویی و پرسنلی و... .

آری! در دنیای آدم بزرگ‌ها همچنان که برای کودکان همه چیز را با یک نام تعریف می‌شود، خودشان نیز با نام تعریف می‌شوند! اما آی ای کودکان بزرگ شده‌ای که از این کار تعجب نمی‌کنید... آیا از این هم که به تناسب هر مکان خود را با یک نام تعریف می‌کنید، یا تعریف می‌شوید، نیز تعجب نمی‌کنید؟! مگر در تعریف شما، این مکان و موقعیت است که اصالت دارد؟! یا آیا از اینکه این نام‌های مبارک حضرات متشکل از ارقامی گنگ و نامفهوم است نیز متعجب نمی‌شوید؟! مگر مجموعه‌ای از اعداد می‌تواند بیانگر وجوهی از شخصیت شما باشد؟! ظاهراً که توانسته است چنین باشد! گو اینکه به دوران پیشاسقراطی بازگشته‌ایم و همنوا با فیثاغوریان، «عدد» را اصل اولیه و ماده‌المواد عالم به حساب آورده‌ایم که این‌چنین به اعداد در شناساندن خودمان ارج می‌نهیم! پس حق داشت شازده کوچولویی که درتعریف آدم بزرگ‌ها می‌گفت که آن‌ها همه چیز را با اعداد می‌شناسند؛ یا آن خواننده‌ای که دیگر امروز همه او را ظالّه می‌خوانند، که فریاد می‌زد: «ببین احاطه کرده است عدد فکر خلق را...!»

*بعداً نوشت: تو خودت را با چه نامی تعریف می کنی؟

 

 


نوشته شده در سه شنبه 89/5/12 شروع محاوره 5:52 عصر توسط فیلسوفچه | ادامه‌ی محاوره ()
<   <<   11   12