نکاتی هست که شاید بهتر بود پیش از شروع محاورات قبلی خاطر نشان میکردم، اما هنوز هم برای گفتن آنها دیر نشده است. از ابتدا تصمیمم این بود که در اینجا صرفاً به پرسشهای پیچیده و نامفهوم فلسفی-الهیاتی نپردازم و موضوعات عامتری را نیز به محاوره درآورم. دلیلی هم که برای این قصد داشتم این بود که اذهانمان را به «پرسشگری» عادت دهیم و با هم «درست اندیشیدن» را تمرین کنیم تا با به کار گرفتن این روش، حتی در زندگی روزمره و در مواجهه با امور سطحی و عادی نیز بهترین راهحلها و پاسخها را برگزینیم. اما به طور ناخواسته و البته به مقتضای رشتهی تحصیلی و دغدغههای فکری خودم، این هدف عام تا به اینجا محدود به هدف خاصی شد که همان طرح پرسشهای فلسفی-الهیاتی و به محاوره کشاندن آنها بود. امیدوارم این محدود شدن را پای به رخ کشیدن دانستههای ناچیزم یا به انحراف کشاندن افکار خود تلقی نکرده باشید. اما قصد من از پرداختن به این قبیل پرسشها، در درجه اول جلب توجه کسانی بوده است که یا تا امروز علامت سوالی در ذهنشان نقش نبسته و یا اگر سوالی داشتهاند مجال اندیشیدن به آن را نیافتهاند. در درجه بعدی، به دنبال این بودم که از طریق «هماندیشی» درباره این پرسشها، باورهایمان را منزه از تناقضاتی کنیم که چه بسا از آنها ناآگاه نیز هستیم. (محاوره در باب نظام احسن را به یاد آورید که چطور یک پاسخ نسنجیده میتوانست سر از این تناقض درآورد که یا قدرت خدا زیر سوال برود و یا بر خیرخواهی او خدشه وارد شود!) شاید برای افرادی که کمتر با فلسفه سروکار داشتهاند و پی به وجود این تناقضات نبردهاند، ضرورت پرداختن به آنها نیز کمتر احساس شود. اما کافی است بدانیم که با یک مغالطهی ساده چطور ممکن است از طریق همین به ظاهر تناقضات ریشهی تمام آنچه شخص سالها بدانها باور داشته است را قطع کرد! ایمان ما، مادامی که صرفاً قلبی باشد و عقل آن را همراهی نکند همواره در معرض خطر است و به راحتی میتواند به بازی گرفته شود. مگر اینکه همچون فلاسفهی ایمانگرای غربی، از جمله کییرکگور، اساساً بر این باور باشیم که ایمان با عقل ناسازگار است و با وجود همین تناقضات است که ایمان معنی پیدا میکند. در این صورت باید همچون آنها، ایمان را «در شب تاریک شیرجه زدن در استخری که از پر یا خالی بودن آن اطمینان نداریم» تلقی کنیم! اگر ایمانی آمیخته با شک و تناقض و ناسازواری را به کلنجار رفتن با پرسشهای عمیق فلسفی ترجیح میدهیم، بهتر است برای همیشه عقل را در محدودهی دین تعطیل کنیم و ادعای عقلانی بودن عقایدمان را برای همیشه کنار بگذاریم. اما اگر حتی هر از گاهی دم از عقلانی بودن باورهایمان میزنیم و آنجا که مخالفی با علم و استدلال علیه عقایدمان میتازد، رگهای غیرتمان به جوش میآید، باید به طور جدی دربارهی برخی معزلات فکری اعتقاداتمان بیاندیشیم. فقط به خاطر داشته باشیم که اگر راه دوم را برگزیدیم و در نظر نتوانستیم پاسخی برای شکهایمان بیابیم، ناامید نشویم و در عمل، همچنان با همان شور قلبی قبلی به باورهایمان پایبند باشیم و امید روزی را داشته باشیم که پاسخی برای همهی پرسشهایمان خواهیم یافت. شما کدام راه را میپسندید؟! پیشنویس اول: شخصیتهای حاضر در خاطرات: دوشنبه، چهارم مردادماه 1389، حدود ساعت 3 بامداد راهی فرودگاه شهید هاشمینژاد مشهد شدیم. بعد از تحویل ساکها تا ساعت 4:30 در انتظار باز شدن گیتهای خروج بودیم. زمان اذان صبح فرا رسیده بود اما دریغ از یک نمازخانه در سالن پروازهای خارجی فرودگاه! تکه پارچهای زیر پایمان انداختیم و تک تک به نماز ایستادیم. در پی اولین قسمت سفرنامه حج مهندسچه، محاورهای شکل گرفت در باب فرقههای اسلام. گرچه منظور مهندسچه تایید یک فرقهی منحرف و جانبداری از آن نبود، اما متاسفانه برای برخی چنین برداشتی بهوجود آمد. برای روشن شدن این بحث، موضوع مطرح شده در محاوره قبل را که محدود به دو فرقهی خاص اسلام میشد، به تمام ادیان و فرق موجود درآنها بسط میدهم و بحث «تکثر ادیان، حقانیت ادیان و رستگاری و نجات پیروان» آنها را، که در فلسفهی دین با نام «پلورالیسم دینی» یا «تکثرگرایی دینی» مطرح است، پیش میکشم و در محاورهی بعدی، به طور مفصل به آن خواهم پرداخت. به همین بهانه، «اینجا چراغی روشن است» این هفته را به کتابی اختصاص میدهم که خواندن آن را به هیچ کس توصیه نمیکنم. نه این دلیل که نویسندهی آن، امروز شخصیتی منفی به حساب میآید! و نه به این دلیل که مطالب آن کتاب را بیارزش و سطحی میدانم! بلکه از آن جهت که گذشته از سنگینی اصل بحث، قلم نویسنده در این کتاب نیز بسیار پیچیده و دشوار است؛ به حدی که گاه حتی آشنایان به این موضوع را دچار بدفهمی کرده است. با این تفاسیر، «اینجا چراغی روشن است» این هفته، صرف خاموش شدن چراغی میشود! اما چون در آغاز این راه، شرط کرده بودم چراغی خاموش نکنم مگر آنکه در مقابلش چراغ دیگری را روشن کنم، کتاب دیگری را نیز معرفی میکنم تا مگر پاسخی به شبهات خوانندگان در این زمینه کمک کند. عنوان کتاب: چرا دین؟ چرا اسلام؟ چرا تشیع؟ نویسنده: حمید رضا شاکرین انتشارات: دفتر نشر معارف قیمت (سال 88): 1600 تعداد صفحات: 164 صفحه با عرض معذرت، خودم این کتاب را مطالعه نکردم. اما از آنجا که فرصت شاگردی نویسنده کتاب را داشتم، یقین دارم که کتابی بینظیر و جامع در اینباره است. ای کاش، به جای کتابهای تخریبی و یکسو نگری که در پست قبل مورد نقد مهندسچه قرار گرفته بود، کتابهایی از این دست عرضه میشد. http://www.kanoon-ansar.net/html/index.php?name=News&file=article&sid=754 ای نام تو بهترین سرآغاز / بی نام تو نامه کی کنم باز میدونید میل قسری و میل طبیعی چیه؟!!! (وای! باز شروع کرد به فلسفه بافی!) بابا خودمم نمیدونم چیه! اما ظاهراً میل طبیعی همون میل یا نیرویی که در خود شی است و میل قسری میل یا نیرویی هست که از بیرون به شی وارد میشه. حالا دقیقاً هم این نیستها! ولی فرض بگیرید همینه! مثال: برای سنگی که بدون وارد آمدن نیروی خارجی از یک ارتفاع رها میشود، چه اتفاقی میافتد؟! آفرین! با سرعت و شتابی که بر اساس قوانین نیوتون قابل محاسبه است به طرف پایین سقوط میکنه! به این حرکت رو به پایین سنگ میگن حرکت طبیعی! اما حالا سنگی را در نظر بگیرید که به آن یک نیروی رو به بالا وارد میشود. (به عبارتی، به بالا پرتاب بشه) چه اتفاقی میافتد؟! نه دیگه! این دفعه یک راست که نمیره به طرف پایین! اول بالا میره و بعد از رسیدن به یک نقطه دوباره شروع به پایین آمدن میکنه. به اون قسمت از حرکت سنگ که به طرف بالاست و ظاهراً برخلاف حرکت طبیعی رو به پایینش بوده، حرکت قسری میگن. (حالا بماند که یک ذهن فیزیکی در این روزگار منکر طبیعی نبودن این قسمت از حرکت سنگ میشه! به عبارت دیگه، مدعی طبیعی بودن حرکت سنگ در این مرحله میشه! [اه! فیزیک و فلسفه که با هم قاطی میشن چه چیز مزخرفی به دست میآد!]) در مدتی که سنگ رو به بالا حرکت میکند، آن دو نیروی مخالف هردو با هم در حال تاثیرگذاری بر روی سنگ هستند تا زمانی که نیروی طبیعی غلبه کند و سنگ شروع به سقوط کند. حالا این حرفها درباره سنگ و نیرو و میل و حرکت چه ربطی به عقل و نفس داشت؟! در این کتابی که همچنان از زمان اولین قسمت «از برکات پ.ن» مشغول خواندنش هستم، آمده: «...دو میل طبیعی و قسری سنگی که در حال سیر صعود به علت قسری است و میل طبیعی خودش به سفل است (جان من باز بیاید بگید سخت حرف میزنی و از روی کتابهات کپی میکنی! من سخت حرف میزنم یا اینا؟!) و در انسان میل عقلانی و نفسانی جمع شده است. (خلاصهاش یعنی اینکه میل عقلانی و نفسانی انسان هم مثل همون دوتا نیرویی هستند که به سنگ پرتاب شده به بالا وارد میشه!) که بر اساس خواستههای نفس مرتکب خطایی میشود، وقتی حادثهای ناگوار پیش آید، میخواهد بر اساس اوامر عقل ادامه مسیر دهد.» برداشت من از این فلسفهبافیها: میل طبیعی انسان همان میل عقلانی است و میل نفسانی خلاف این میل طبیعی است. ما غالباً فراموش میکنیم مطابق میل طبیعی آدمیتمون عمل کنیم و تسلیم نفس میشیم. اما گاهی بر اثر یک حادثه یا یک اتفاق ناگوار، به خودمان میآیم و میل طبیعی و عقلانیمون بر نفس غلبه میکنه. (مثل همون سنگ که در یک نقطهای دوباره برمیگرده به پایین و محل طبیعی خودش) در همون کتاب دو نقل قول خیلی شیرین در اینباره آورده شده: فرمایش حضرت علی: «چه بسا عقلی که اسیر فرمان هوای نفس اماره است.» سخنی از جناب محیالدین عربی: خواستههای طبیعی را حاکم بر عقل قرار نده. یک مثال هم درباره انسان از همان کتاب: «انسان روزهدار تشنه آب گوارا در مقابل نیاز طبع و بدن، تحت فرمان عقل بر امساک و قصد قربت الهی است...» *بعد از تحریر: به این پست میگن: وقتی یک مخ به درد آمده سعی میکنه ساده و قابل فهم صحبت کنه! زهی خیال محال! ** بعدتر از تحریر: دوباره که نوشتههام رو خوندم، تنها چیزی که به ذهنم رسید این شعر دوران کودکی بود: یه توپ دارم، قلقلیه/ سرخ و سفید و آبیه میزنم زمین هوا میره/ نمیدونی تا کجا میره! هی... چقدر بچه بودیم دلمون میخواست بزرگ شیم... اما حالا که مثلاً بزرگ شدیم، دست از بچگیمون برنمیداریم! [حوصله آیکون گذاشتن ندارم... یه عالم آیکون خسته و ناراحت و اندوهناک و دلتنگ و بیحوصله و...]
پدرم، ملقب به بابا، 49 ساله، کارمند
مادرم، ملقب به مامان، 46 ساله، خانهدار
برادرم، ملقب به س، 17 ساله، دانشآموز
مادربزرگم، ملقب به مامان جون، 74 ساله، خانهدار
پیشنویس دوم: سعی میکنم از بخشهای شخصی سفرنامه صرفنظر کنم و در هر قسمت از نوشتههایم حواقل یکی از سؤالاتی که در ذهن دارم را مطرح کنم.
پیشنویس سوم: اعمال و رفتار من در این سفر به هیچوجه نمایانگر رفتار عمدهی شیعیان نیست. بنابراین امیدوارم نوشتههایم به عنوان فقط یک فرد ناآگاه و گناهکار و نه به عنوان نمایندهی شیعیان تلقی شود.
ازدحام جمعیت در هنگامی که تنها یکی از 6 گیت باز میشود، قابل حدس است. مأمور محترم، با خیال راحت و بدون توجه به صف بلند مسافرین با طمأنینهی تحسینبرانگیزی به کارش مشغول شد. نیمساعت بعد دومین مأمور با صورتی خوابآلود و با گامهایی پرغرور دومین گیت را گشود. دغدغهی اصلی مسافران قضا شدن نماز صبح بود. مسئولین گفته بودند که در سالن بعد از گیتها، نمازخانه هست. البته هرچه فکر کردم، نفهمیدم چه اصراری به گفتن چنین دروغی بود! بعد از عبور از گیت، عدهای دیگر از مسافران با همان وضع قبل به نماز ایستادند.
[...] پرواز بدون تأخیر در ساعت 6:30 انجام شد و ساعت 9 به وقت محلی خود را در فرودگاه مدینه و در صفهای طویل گیتهای ورود یافتیم! وضع فرودگاه مدینه هم تفاوت چندانی با مشهد نداشت. ساعت 10:30 به هتل رسیدیم و پس از استراحتی نیمساعته، راهی حرم مطهر نبوی شدیم. اندکی بعد بانگ اذان طنینانداز شد. نماز ظهر را به جماعت و نماز عصر را فرادی اقامه کردیم. برای نخستین بار بود که با برادران اهل سنت به نماز میایستادم و به شیوهی آنها نماز میخواندم. تفاوتهای اندک در عادات نمازخوانی، گاه ما را به اشتباه میانداخت. [...] هنگام نماز مغرب دوباره به حرم مشرف شدیم. در هنگام ورود، با صحنهای غریب مواجه شدم: سفرههای بلند و باریک و مسلمانان روزهدار بر سر سفرهها... محتوی سفرهها چای بود و نان و خرما. با بلند شدن بانگ اذان، مسلمین روزهدار افطار کردند و پس از اندکی سفرهها جمع شد و بلافاصله صفوف نماز جماعت شکل گرفت.
با شنیدن صدای اقامهی امام جماعت، همه ایستادیم و نماز جماعت مغرب را اقامه کردیم. لذت خواندن این نماز با نماز ظهر قابل مقایسه نبود. ظهر امام جماعت حمد و سوره را آهسته میخواند و ما فقط در این مدت طولانی، این پا و آن پا میکردیم تا رکوع فرا رسد. اما نوای دلنشین قرآن در نماز مغرب، این نماز را خواندنیتر کرده بود!
[...] شب، مراسم جشن نیمهی شعبان در غذاخوری هتل برپا بود که البته ما در آن شرکت نکردیم.
و اما سؤال: من خود را پیرو حضرت علی(علیهالسلام) و سایر ائمهی معصوم میدانم. در این نخستین روز سفر به چشم دیدم که سفرهی افطار اهل سنت از سفرهی من، به اهل بیت شبیهتر است. البته باید اعتراف کنم که در ایران هیچگاه، موقع افطار در مسجد یا حرمی حاضر نبودهام. آیا عمل به سیرهی بزرگان توسط اهل سنت ارزشمندتر است یا داعیهی پیروی از امام علی(ع) توسط خودم؟
تصمیم دارم در موضوعات وبلاگ، سرفصلی جدید ایجاد کنم و در آن خاطراتی از سفر پربار حج را برایتان نقل کنم؛ حجی که شیرینیاش هنوز از کامم بیرون نرفته...
اما نخستین خاطره مربوط به پیش از سفر است. در مشهد تمام کاروانها، قبل از اعزام، مقدار مشخصی بن خرید محصولات فرهنگی در اختیار زائران قرار میدهند که البته این بنها فقط در انتشارات خاصی به نام «مشعر» قابل ارائه است.
روزی که همراه مادرم به این فروشگاه رفتیم، در جست و جوی کتابهایی بودیم که شاید بتوانند زمینهسازی خوبی برای سفرمان باشند؛ به خصوص برای من و برادر کوچکترم که برای نخستین بار مشرف میشدیم. در نگاه اول کتاب خاصی به نظرم نیامد. تنها نکتهی جالب توجه وفور کتبی با موضوع «وهابیت» بود که در گوشه گوشهی فروشگاه به جشم میخورد.
- مهندسچه: کتاب حج دکتر شریعتی را دارید؟
- فروشنده: نه!
- مهندسچه: کتاب سفرنامهی حج جلال آلاحمد چطور؟
- فروشنده: نه!
- مهندسچه: توضیحالمسائل یا احکام حج آیتالله ... را دارید؟
- فروشنده: نه!
* * *
مادرم البته توانست کتب ادعیهای پیدا کند که در سفر به کارمان بیاید. توضیح اینکه مأمورین عربستانی روی کتاب ارزندهی «مفاتیحالجنان» حساسیت خاصی دارند و این کتب ادعیه که شامل تمام موارد واجب و مستحب سفر حج است، جایگزین مناسبی برای آن به شمار میآید.
ناامید از یافتن کتابی در شأن این سفر، به خرید چند جلد قرآن کریم و همان ادعیه اکتفا کردیم. در راه بازگشت این تصور ناصواب به ذهنم خطور کرد که شاید چنین فروشگاههایی با (سوء)استفاده از بنهای اجباری، کتبی که در بازار کتاب شانس جندانی برای فروش ندارند، را عرضه میکنند.
و اما سؤالی که از همانروز در ذهنم نقش بسته این است که عموماً قبل از آغاز هر سفر، و خصوصاً پیش از رفتن به سفر حج، چه نوع مقدماتی لازم است؟
آیا آشنایی با وهابیت قبل از تشرف به سفر حج ضروری است؟ و اگر جواب مثبت است، چه کمکی به ما میکند؟